گرم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل

گرم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گـرم بازآمـدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گل از خـــارم بــرآوردی و خــار از پـا و پا از گل
ایـا باد سحرگاهی گر این شب روز می‌خواهی
از آن خورشیــد خــرگاهی بـرافکن دامـن محمل
گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کشم شاید
هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل
گروهی همنشین من خلاف عقل و دیـن من
بگیــرند آستین مـن کــه دست از دامنش بگسل
ملامتگوی عاشق را چـه گویــد مــردم دانــا
که حال غرقــه در دریـــا نداند خفـتـه بر ساحل
به خونــم گــر بیالاید دو دست نازنین شاید
نه قتلم خوش همی‌آیــد که دست و پنجـه قاتل
اگر عاقــل بود دانــد که مجنون صبـر نتواند
شتــر جایـــی بخوابــاند که لیــلی را بـود منزل
ز عقـل اندیشه‌ها زایــد که مـردم را بفرساید
گرت آسودگــی بایـــد بـــرو عاشق شو ای عاقل
مرا تا پــای می‌پویــد طریـق وصل می‌جوید
بـهــل تا عقــل می‌گویـد زهی سودای بی‌حاصل
عجایب نقش‌ها بینی خــلاف رومی و چینی
اگر با دوست بنشـینــی ز دنیــا و آخــرت غافل
در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید
که هـــرچ از جـان برون آید نشیند لاجرم بر دل

مطمئنا این غزل یکی از زیباترین غزلیات سعدی است و لذت این زیبایی صد چندان خواهد شد وقتی این غزل را با صدای استاد شجریان گوش دهیم. قدرت توصیف لحظه ای که استاد “حال غرقه در دریا” را بیان می کند، ندارم. چنان زیبا این لحظه را با آوای دلنشین خود به تصویر می کشد که روح آدمی را به پرواز وا می دارد.

در ادامه نکات و معانی ابیات گفته خواهد شد:

گـرم بازآمـدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گل از خـــارم بــرآوردی و خــار از پـا و پا از گل

بیت نخست:

محبوبِ سیم اندامِ سنگین دل: اگر چه در ادبیات عربی تتابع اضافات عیب محسوب می ­شود اما سعدی در اینجا به طرز شگفتی، زیبا و هنرمندانه استفاده کرده است.

کل مصراع دوم کنایه از رهایی از مشکلات و سختی­ ها ست.

تکرار: “خار”، “پا”

جناس: “گُل” و “گِل”.

معنا: اگر محبوب سپید اندام سخت دل من بازمی­ گشت، مرا از تمام مشکلات و گرفتاری­ ها نجات می ­بخشید.

ایـا باد سحرگاهی گر این شب روز می‌خواهی
از آن خورشیــد خــرگاهی بـرافکن دامـن محمل

بیت دوم:

ایا: حرف ندا

خرگاه: خیمه و سراپرده بزرگ.

خورشید خرگاه: استعاره از معشوق.

محمل: کجاوه، هودج، عماری یا تختی که بر شتر می­ بندند.

معنا: ای باد سحرگاهی اگر می خواهی که این شب، روز گردد، دامن کجاوه را یکسو بزن تا چهره معشوق که همانند خورشید تابان است، ظلمت و تاریکی شب را از بین ببرد.

گر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کشم شاید
هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل

بیت سوم:

شاید: شایسته است.

مستعجل: شتابنده، شتاب کننده.

واج ­آرایی: “ش”.

معنا: اگر معشوق روزی ادعا کند و نشان دهد که می­خواهد عاشقان خود را از بین ببرد؛ شایسته است که هزاران صید در حالی که در ریخته شدن خونشان عجله دارند به نزد او بروند.

گروهی همنشین من خلاف عقل و دیـن من
بگیــرند آستین مـن کــه دست از دامنش بگسل

بیت چهارم:

بگسل: رها کن.

معنا: همنشینان من که برخلاف بینش و اعتقاد من هستند، از من عاجزانه می­ خواهند که او را رها کنم.

ملامتگوی عاشق را چـه گویــد مــردم دانــا
که حال غرقــه در دریـــا نداند خفـتـه بر ساحل

بیت پنجم:

معنا: انسان دانا به کسی که عاشق را سرزنش می­ کند چه بگوید؛ زیرا کسی که بر ساحل امن خوابیده است حال کسی که گرفتار طوفان دریاست را نمی­ فهمد.

به خونــم گــر بیالاید دو دست نازنین شاید
نه قتلم خوش همی‌آیــد که دست و پنجـه قاتل

بیت ششم:

معنا: اگر دستان نازنینش را با خون من آلوده کند شایسته است؛ حقیقت مطلب این است که از کشته شدن خودم خشنود نیستم بلکه دست و پنجه قاتل را دوست دارم.

اگر عاقــل بود دانــد که مجنون صبـر نتواند
شتــر جایـــی بخوابــاند که لیــلی را بـود منزل

بیت هفتم:

نکته: احتمالا هر دو بیت بالا در ادامه نصیحت سعدی به انسان داناست، در بیت “به خونم گر بیالاید…” سعدی شدت عشق خود را توضیح می ­دهد که برای دیدن دست و پنجه نگارم، حاضر به مردنم و در ادامه در بیت بعد خطاب به انسان دانا می­ گوید که اگر کسی عاقل باشد، عاشق را به نزد معشوق می­ رساند و…

معنا: اگر کسی عاقل باشد می­ داند که مجنون بی­ قرار است و صبر ندارد، بنابراین شتر خود را در کنار منزل لیلی  می ­خواباند.

ز عقـل اندیشه‌ها زایــد که مـردم را بفرساید
گرت آسودگــی بایـــد بـــرو عاشق شو ای عاقل

بیت هشتم:

معنا: ذات عقل به گونه­ ایست که فکر و غم تولید می­ کند، ای انسان خردمند اگر به دنبال آسودگی هستی تنها راه عاشق شدن است.

مرا تا پــای می‌پویــد طریـق وصل می‌جوید
بـهــل تا عقــل می‌گویـد زهی سودای بی‌حاصل

بیت نهم:

بهل: بگذار.

سودا: خیال.

زهی: کلمه اظهار شگفتی.

معنا: تا زمانی که پای من راه می­ رود، جویای وصال خواهم بود، بگذار تا عقل بگوید عجب خیال بی­حاصلی.

عجایب نقش‌ها بینی خــلاف رومی و چینی
اگر با دوست بنشـینــی ز دنیــا و آخــرت غافل

بیت دهم:

معنا: وقتی در کنار معشوق نشسته ­ای و بی­خبر از دنیا و آخرت،  محو تماشایش هستی، نقش و نگارهایی شگفت برخلاف هنرنمایی رومیان و چینیان خواهی دید.

در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید
که هـــرچ از جـان برون آید نشیند لاجرم بر دل

بیت یازدهم:

معنا: تنها سعدی باید در معنای عشق سخن بگوید؛ چرا که تنها سخن او از صمیم جان برمی ­آید و به همین خاطر است که بر دل می­ نشیند.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت