مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهـد دیـد از آن چشم و از آن ابرو غـلام چشـم آن تُـرکـم کـه در خـواب خوش مستی نگـاریـن گلـشـنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شـد تـنـم زیـن غـم کـه بـا طغـرای ابرویش کـه بـاشـد مَـه کـه بـنــمـایـد ز طـاق آسـمـان ابرو رقـیـبـان غـافـل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هـزاران گـونــه پـیـغـام است و حاجب در میان ابرو روان گـوشه …