کنارم نشستی

به گرمی کنارم نشستی و آفتاب را نشانم دادی پرواز را دل به آسمان دادی و پرنده بودن را آفریدی گل را به خود آراستی و زیبایی را دوچندان خواستی قطره قطره باران شدی و از آسمان تراویدی اما من این میان جدا از آفتاب و پرنده و باران خیره به تو که به آوازت بخوانم به چشم نشانت کنم و به دیدارت بنشینم

مشاهده مطلب

شهر خاموش

اگر چه شهر خاموش است وگرچه این سیاهی سایه­ ی خود را، به سوی آسمان برده­ ست وگرچه هر خیالی لابه ­لای کوچه­های خواب ولگرد است ولی چشمان تو_ این مهربان زیبای رازآلود_ مرا تا روشنای خلوت مهتاب مرا تا سبزه­ زار حال از امید مرا تا مرز لبخند سحر برده ­ست ببین ای آسمان منتظر بر جای ببین ای تیره­ گون، ای خیره چشمانت به راه روشن فردا ببین این تابناک تو به عشوه در میان بازوانم خواب و

مشاهده مطلب

فوتر سایت