شعر نماز، اخوان ثالث

ای همه هستی ز تو

باغ بود و درّه، چشماندازِ پر مهتاب

ذاتها با سایههای خود هماندازه

خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،

چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب

نه صدایی جز صدای رازهای شب،

و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها،

پاسداران حریم خفتگان باغ،

و صدای حیرت بیدار من

(من مست بودم، مست)

خاستم از جا

سوی جو رفتم، چه میآمد

آب!

یا نه، چه میرفت، هم زانسان‌که حافظ گفت: عمر تو

با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم

مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، امّا لحظۀ پاک و عزیزی بود

برگکی کندم

از نهال گردوی نزدیک؛

و نگاهم رفته تا بس دور،

شبنمآجین سبزفرشِ باغ هم گسترده سجّاده

قبله، گو هر سو که خواهی باش

با تو دارد گفت‌وگو شوریدۀ مستی:

_ مستم و دانم که هستم؛

ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت