همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

همه عمر برندارم

آنچه دکتر غلامحسین یوسفی در مورد وزن و آهنگ و مضمون این غزل گفته است، زیبا و خواندنی است: وزن غزل سعدی کمال تناسب را با معانی و مفاهیم آن دارد، همان نکته ظریفی که حازم قرطاجانی در تناسب مضمون شعر و وزن و قوافی آن بشرح مورد بحث قرار داده است، غلبه هجاهای بلند در وزن غزل، خاصه در قافیه ها که همه ناگزیر مختوم به دو هجای بلند است این کیفیت آرام و متین را به آهنگ شعر بخشیده است… نکته ای ظریف که در همان مطلع غزل احساس می شود و از مظاهر بارز هنر سعدی در سخن است، حسن تألیف حروف و نغمه ی موزون آنهاست. قدما نه فقط تنافر حروف را دور از فصاحت می دانستند بلکه بر طرز پیوستگی حروف و الفاظ تأکید می ورزیدند و بهم پیوستن و جوش خوردن و سازواری اجزا شعر را موجب لطف موسیقی آن می دانستند.

هـمـه عـمـر برندارم سـر از ایـن خمـار مستی
که هنـوز من نبودم که تــو در دلـــم نشستی
تو نه مثـل آفتابـی که حضـور و غیبـت افـتـد
دگـــران روند و آیـند و تو همچنان که هستی
چـه حکایــت از فراقـت کـه نـداشـتم ولیکن
تـو چــو روی بــاز کــردی در ماجـــرا ببستی
نظـری به دوسـتان کــن که هـزار بار از آن به
کـه تحیــتی نویــسی و هــدیتــی فرســتی
دل دردمنـد مــا را کـه اسیــر تــوست یــارا
به وصال مرهــمــی نه چــو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشـمن شکنی به روز هیـجا
تو که قلب دوستـــان را بـه مفارقـت شکستی
بــرو ای فـقـیه دانــا به خــدای بخش ما را
تو و زهــد و پارسایــی من و عاشقی و مستی
دل هوشـمند بایـــد کـه به دلبــری سـپاری
که چو قبله‌ایت باشد به از آن که خــود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چـــه کنند اگــر زبـــونی نکنند و زیـــردستی
گـلـه از فــراق یـــاران و جـفـای روزگــاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رســتی

مضمون غزل از همان مطلع ، سخن از تسلیم و سرسپردگی جاودانه به عشق است، عشق روز الست که دامنه آن پیش از هستی آغاز می شود و همه عمر عاشق را در بر می گیرد. این جا جایگاه نرمی و خضوع و آرامش است نه شور و هیجان و تپش…. ترجیح مستی بر هشیاری نیز از بابت حصول چنین عشقی است، عشقی ازلی که فیض آن پیش از وجود عاشق به او ارزانی شده است. پیوند متناسب و لطیف بین(هنوز من نبودم) و (همه عمر) نیز از همین رهگذر است، همچنان که وقار و آهستگی و درنگ (خمار مستی) و (در دلم نشستی) از لحاظ معنی و آهنگ به نوعی دیگر با هم سازگارند.

بیت نخست:

هـمـه عـمـر برندارم سـر از ایـن خمـار مستی
که هنـوز من نبودم که تــو در دلـــم نشستی

خمار: سردرد و نشئه ی بعد از مستی.

نکته: پیش از این بارها گفته ام یکی از دلایلی که در زیبایی شعر سعدی موثر است استفاده هنرمندانه و شگفت سعدی از آرایه تضاد است؛  این آرایه به زیبایی هر چه تمام تر در مصراع دوم دلبری می کند.

معنی بیت نخست:

هیچ‌گاه از سرخوشی حاصل از مستی این اتفاق دست برنخواهم داشت؛ همان اتفاقی که هنوز من به دنیا نیامده بودم اما مهر و محبت تو در دلم خانه کرده بود.

بیت دوم:

تو نه مثـل آفتابـی که حضـور و غیبـت افـتـد
دگـــران روند و آیـند و تو همچنان که هستی

نکته: جدا از معنای ظاهری حضور و غیبت برای آفتاب که به معنای برآمدن و فرو شدن آن است، می توان حضور و غیبت در معنای اطلاح عرفانی نیز برداشت کرد.

حضور: رسیدن دل است به حق و دیدن حق در همه احوال.

غیبت: غیبت دل است از معنی به خود، و آن مذموم است.

معنی بیت دوم:

تو همچون آفتاب که طلوع و غروب دارد و پیدا و پنهان می شود نیستی، دیگران می آیند و می روند اما تو همچنان پایدار و همیشگی هستی، به عبارت دیگر لحظه ای از تو غافل نمی توان شد.

بیت سوم:

چـه حکایــت از فراقـت کـه نـداشـتم ولیکن
تـو چــو روی بــاز کــردی در ماجـــرا ببستی

ماجرا: داوری، گله، شکایت.

نکته: بخش مهمی از زیبایی این بیت به کارکرد صنعت تضاد در (باز کردن رو و بستن در ماجرا) بر می گردد.

معنی بیت سوم:

چه حکایت ها و سخن هایی که به سبب دوری از تو نداشتم! اما همین که آمدی و رخسار خود را به من نشان دادی تمام گله ها و شکایت ها را به پایان رساندی.

بیت چهارم:

نظـری به دوسـتان کــن که هـزار بار از آن به
کـه تحیــتی نویــسی و هــدیتــی فرســتی

تحیت: درود، سلام.

نکته: تقابل “نظری” و “هزار بار” به جنبه زیباشناسانه بیت کمک کرده است.

همچنین هم آوایی “تحیتی نویسی” و “هدیتی فرستی” نیز به خوشآوایی بیت کمک فراوانی کرده است.

معنی بیت چهارم:

به دوستان و مشتاقان خود نظر و عنایتی داشته باش هرچند کوچک و مختصر، زیرا این نظر، هزاران بار با ارزش تر است از آنکه برای آنها سلامی و درودی بنویسی و یا هدیه ای برای آنها بفرستی.

بیت پنجم:

دل دردمنـد مــا را کـه اسیــر تــوست یــارا
به وصال مرهــمــی نه چــو به انتظار خستی

مرهم: هر دارویی که روی زخم بگذارند تا بهبود یابد.

خَستن: مجروح کردن، زخمی کردن.

نکته: تناسب بین “دردمند” و “مرهم” و “خستن” از یک سو و “وصال و انتظار” از سویی دیگر رشته ای از پیوند معانی و نوعی هماهنگی معنوی در شعر پدید آورده است، دو کلمه مقفای “ما را” و “یارا” در مصراع اول نمودار دو قطب مضمونند: عاشق و معشوق، همچنان که “انتظار و وصال” نیز به آن دو باز می گردد.

معنی بیت پنجم:

ای معشوق حال که دل دردمند ما اسیر و گرفتار تو هست با وصال خود بر آن مرهمی قرار بده چرا که بخاطر دوری از تو و از آنجا که در انتظار تو بوده است، مجروح و زخمی شده است.

بیت ششم:

نه عجب که قلب دشـمن شکنی به روز هیـجا
تو که قلب دوستـــان را بـه مفارقـت شکستی

قلب: ایهام دارد هم به معنای قلب و مرکز سپاه و لشکر و هم به معنای جدا از معنای یکی از اعضای بدن که مترادف با کلمه قلب در مصراع دوم است.

مفارقت: جدایی.

هیجا: نبرد، جنگ.

فعل شکست نیز دارای ایهام است؛ هم به معنای شکست دادن و هم به معنای شکستن دل و آزردن.

معنی بیت ششم:

تو که می توانی به راحتی با جدایی خود قلب دوستان را بشکنی و آنها را آزرده سازی، جای هیچگونه شگفتی نیست که بتوانی قلب و مرکز سپاه دشمنانان را در روز نبرد ویران سازی.

بیت هفتم:

بــرو ای فـقـیه دانــا به خــدای بخش ما را
تو و زهــد و پارسایــی من و عاشقی و مستی

به خدای بخشیدن: به خاطر خدا کسی را بخشیدن و یا او را به خدا واگذار کردن.

نکته: استفاده از “واو” ملازمت در مصراع دوم اوج ایجاز و کوتاه سخنی را رقم زده است. تقابل “زهد و پارسایی” و “عاشقی و مستی” و برتری نهادن “عشق و مستی” بر “زاهدی” نیز مضمونی رایج در ادبیات است که به زیبایی در این بیت بیان شده است. به کار بردن صفت “دانا” برای فقیه نیز جنبه ی طنزگونه دارد. استفاده از لفظ “دانا” و “مارا” نیز قافیه درونی را رقم زده است.

معنی بیت هفتم:

: ای فقیه دانا! به خاطر خدا ما را رها کن و دست از سر ما بردار! تو مشغول همان زهد و پارسایی و خشک مقدسی خودت باش و بگذار ما نیز دنبال عشق و مستی خویش باشم.

بیت هشتم:

دل هوشـمند بایـــد کـه به دلبــری سـپاری
که چو قبله‌ایت باشد به از آن که خــود پرستی

این بیت از لحاظ معنایی در ادامه بیت قبل است و در بردارنده نوعی نگاه طنزآلود است چرا که سعدی به گونه ای طنز آلود شوع به نصیحت فقیه دانا! می کند. البته مضمون کلی بیت نیز مفهومی رایج در متون عرفانی است و آن دل سپردن به عشق جهت ترک خود پرستی.

معنی بیت هشتم:

آدمی باید دل هوشمند خود را به دلبر و معشوقی بسپارد زیرا هر قبله ای که آدمی داشته باشد بهتر است از اینکه خود پرست باشد.

بیت نهم:

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چـــه کنند اگــر زبـــونی نکنند و زیـــردستی

زمام:  افسار.

زبونی:  تسلیم و خواری.

نکته: آنچه در مصراع اول بیت نهم مطرح است اندیشه ای است کهن، نظیر آن که گفته اند: به بخت زی نه به کوشش، سعدی در گلستان نیز گفته است: بخت و دولت به کاردانی نیست. جز به تأیید آسمانی نیست. اما در این جا مراد آن است که لازمه چنین عشقی تسلیم و زبونی در برابر معشوق است و این نهایت عشق است و ترک هر نوع اثری از خودخواهی؛ بنابراین توجه و اقبال او بسنده است. به تعبیری دیگر جهد یادآور عبادت و زهد تواد بود و زیر دستی نمودار عشق و تسلیم.(برگرفته از شرح غلامحسین یوسفی)

معنی بیت نهم:

وقتی اختیار بخت و اقبال آدمی به دست سعی و کوشش خودش نیست، تنها چاره ای که باقی می ماند تسلیم در برابر اراده و خواست معشوق هست.

بیت دهم:

گـلـه از فــراق یـــاران و جـفـای روزگــاران
نه طریق توست سعـدی کم خویش گیـر و رســتی

کم خویش گرفتن: خود را نادیده انگاشتن.

رستی: رها و رستگار شدن.

نکته: استفاده از لفظ یاران و روزگاران نیز قافیه درونی ساخته است. بدیهی است تا عاشق در بند خویشتن است و همه در هوای معشوق غرق و محو نشود ادعای عشق از جانب او بی معنی است.

معنی بیت دهم:

سعدی، گله کردن از دوری معشوق و یا گله کردن از ستم روزگار راه روش تو نیست، بنابراین در بند خود نباش و خود را نادیده بینگار تا رستگار گردی.

27 دیدگاه روشن همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت