چنانت دوست می دارم

سعدی شیرازی، شاعر و نویسنده بلند آوازه فارسی زبان در مقام یکی از بنیان های مهم ادب و فرهنگ و اندیشه ایران، در جهان معروف و نامورست. مردم ایران و فارسی زبانان قرن هاست در غزل های سعدی بیان احوال روح و عواطف خود را جسته و آن را بآواز همراه ساز خوانده اند و می خوانند. سعدی به مدد ذوق لطیف و قریحه تابناک خود و با حالت طبیعی و ساده ای که به سخن خویش می دهد مضامین گریزنده و اغراق آمیز را به صورتی مطبوع و دلپذیر عرضه می کند.

اگــر دستم رســد روزی که انصاف از تـو بستانم
قضای عهد ماضی را شبــی دستـــی برافشانم
چنانت دوســت می‌دارم که گر روزی فــراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صـــد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیــــده می‌افتــــد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان بایــــد که پیــش سـرو ننشینی
و گر نه باغبان گویـــــد که دیگر سرو ننشانم
رفــیقانم سفـــر کردند هر یـــاری به اقصـــایی
خلاف مــن که بگرفته است دامـن در مغیلانم
به دریــــایــی درافتادم که پایــــابش نمی‌بینم
کســی را پنجه افکنــدم که درمانش نمی‌دانم
فــــراقم سخت می‌آیـــــد ولیــکن صبر می‌باید
که گر بگریـــزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریــــکی و تنـهایی
شب هجـرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم
شبــــان آهسته می‌نالــــم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالـــــم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
مــن آزادی نمی‌خواهـم که با یوسف به زندانم
من آن مــــرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنــــوز آواز می‌آیــــد به سعدی در گلستانم

در ادامه کوشش خواهیم کرد آرایه، نکات و معنای شعر سعدی را بیان کنیم.

اگــر دستم رســد روزی که انصاف از تـو بستانم
قضای عهد ماضی را شبــی دستـــی برافشانم

بیت نخست: عهد ماضی: روزگار گشته،

دست برافشاندن: کنایه از رقص و شادمانی کردن، همچنین ترک کردن و رها ساختن.

در این بیت سعدی به طور شگفتی از صنعت تضاد استفاده کرده است آن هم به طور کاملا پنهانی.

تضاد: بین “دست رسیدن” به معنای به دست آوردن و “دست افشاندن” در معنای ترک گفتن.

تضاد: بین روز و شب.

تضاد: در معنای مصراع اول و “عهد ماضی” تضادی پنهان وجود دارد؛ در مصراع اول سعدی سخن از آینده می­ گوید که به طور پنهانی با عهد ماضی تضاد به وجود می­ آورد.

واج آرایی: (سین و صاد) در مصراع اول قابل توجه است.

تکرار: کلمه “دست”.

معنی: اگر روزی این امکان برای بنده فراهم شود که بتوانم از تو حق خود را بگیرم وانصاف را در مورد من رعایت کنی و مرا از وصال خود بهره­ مند سازی، من نیز به جبران روزگار گذشته شبی مشغول پایکوبی و شادمانی خواهم شد و تمام ظلم و ستم تو را نسبت به خود رها خواهم کرد.

چنانت دوســت می‌دارم که گر روزی فــراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

بیت دوم: این بیت هم شگفتی خاص خود را دارد؛ چنانچه دکتر شمیساگفته است، گاهی در جایی که از سعدی انتظار داریم با یک مبالغه شگفت روبرو شویم، سعدی مطلبی کاملا معمولی بیان می ­کند که نمونه ­اش همین بیت است.

معنی: آنچنان تو را دوست دارم که اگر روزی فراقی به وجود آید تو می­ توانی در برابر این جدایی، صبور و شکیبا باشی اما من نمی­توانم.

دلم صـــد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیــــده می‌افتــــد بر آن بالای فتانم

بیت سوم: تناسب: دل، چشم، دیده و بالا.

جناس:فتنه و فتان.

جناس: “فتنه” و “فتان”.

تضاد: بین “چشم بر هم نهادن” و “دیده بر چیزی افتادن”.

معنی: دلم بارها به من می­ گوید که سراغ آشوب و فتنه نرو و از این مسائل خود را دور نگه دار، اما دوباره چشم بر اندام پر از فتنه تو می­ افتد و کار از دستم خارج می­ شود.

تو را در بوستان بایــــد که پیــش سـرو ننشینی
و گر نه باغبان گویـــــد که دیگر سرو ننشانم

بیت چهارم: مصراع اول این بیت در بعضی از نسخه­ ها به این شکل آمده است که ….پیش سرو بنشینی، اگر چه نشستن معنای این بیت را راحت­ تر می­ کند اما به نظرم کلمه درست­ تر همان ننشینی هست، چرا که زیبایی و مبالغه آن چند برابر می ­شود.

دیگر: هرگز.

معنی: وقتی تو(معشوق) وارد بوستان می­ شوی باید در برابر سرو ننشینی، زیرا قامت نشسته تو از سرو ایستاده بلندتر است و به خاطر همین مطلب باغبان از کاشتن سرو دلزده و سرد می­ شود و می­ گوید که من هرگز بعد از این سروی نخواهم نشاند.

رفــیقانم سفـــر کردند هر یـــاری به اقصـــایی
خلاف مــن که بگرفته است دامـن در مغیلانم

بیت پنجم: اقصا: جایگاه دور.

مغیلان: نام درختی است خار دار.

در این بیت نیز تضادی پنهان در سرتاسر بیت وجود دارد و آن “سفر کردن” و “رفتن” و “ماندن” و “گیر افتادن” سعدی است

معنی: هر کدام از رفیقانم، به دلخواه خود، به جایگاه دوری رفته ­اند و سفر کرده­ اند ، برخلاف من که در بیابان گیر افتاده­ ام.

به دریــــایــی درافتادم که پایــــابش نمی‌بینم
کســی را پنجه افکنــدم که درمانش نمی‌دانم

بیت ششم: پایاب: بخش کم عمق آب، جایی که پا به کف زمین برسد.

پنجه افکندن: زور ورزی کردن.

تناسب: بین کلمه “پا” در “پایاب” و “پنجه”.

معنی: وارد دریایی شده­ ام(نماد عشق) که هیچ ساحل و راه رهایی و آسودگی در آن نمی­ بینم، همچنین در عشق به مصاف کسی رفته ­ام که هیچ چاره و درمانی در برابرش ندارم.

فــــراقم سخت می‌آیـــــد ولیــکن صبر می‌باید
که گر بگریـــزم از سختی رفیق سست پیمانم

بیت هفتم: بین فراق و رفیق نوعی جابجایی واژگانی وجود دارد.

تضاد: سخت و سست.

سجع: می ­آید و می­ باید.

معنی: هرچند جدایی و دوری برمن سخت و جانفرساست اما باید صبور و شکیبا باشم؛ زیرا اگر از این دشواری و سختی روزگار فرار کنم در حقیقت رفیقی سست پیمان و عهد شکن هستم.

مپرسم دوش چون بودی به تاریــــکی و تنـهایی
شب هجـرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

بیت هشتم: تکرار :پرسیدن.

تناسب: دوش و شب.

تضاد: شب و روز.

معنی: از احوال من در مورد شب گذشته جویا نشو و نگو که در تاریکی و بی­ کسی چگونه بوده­ ای، منی که حتی در روز وصال حیران و سرگشته ­ام دیگر چه انتظاری در مورد شب جدایی و دوری داری؟

شبــــان آهسته می‌نالــــم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالـــــم رسید آواز پنهانم

بیت نهم: مگر: شاید.

تضاد:در ترکیب “آواز پنهان”، چرا که آواز در اصل به معنای خواندن با فریاد است.

تضاد: آواز پنهان به گوش همه رسیدن، چرا که اگر پنهان است دیگر به گوش کسی نخواهد رسید.

“هرکه در عالم”، ترکیب زیبا و شگفتی است؛ منظور سعدی از این عبارت این است که هرکه در عالم وجود دارد اما ببینید چگونه به زیبایی کلمات اضافی آن را حذف نموده است.

معنی:در هنگام شب آهسته ناله می ­کنم و هدفم این است که شاید درد عشقم پنهان باقی بماند اما، این آواز پنهانی! به گوش همه در عالم رسیده است و همه می­ دانند سعدی عاشق و دلداده است.

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
مــن آزادی نمی‌خواهـم که با یوسف به زندانم

بیت دهم: تضاد: دم و صد سال.

تضاد:بین خلوت و لازمه عشرت که نیاز به شلوغی و جمعیت دارد.

سجع: خلوت وعشرت سجع.

تضاد: آزادی و زندان.

تلمیح: به داستان یوسف.

معنی: لحظه­ ای با دوست و معشوق در خلوت باشم بهتر از صدها سال عشرت و شادمانی بدون اوست، من وقتی با زیبارویی همچون یوسف در زندان هستم و همنشینی چون او دارم هرگز به دنبال آزادی و نجات از زندان نیستم.

من آن مــــرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنــــوز آواز می‌آیــــد به سعدی در گلستانم

بیت یازدهم: مرغ: پرنده.

صورت: پیکر، جسم.

نکته جالب در مورد این بیت رندی سعدی در آخر مصراع دوم است که اسم خود را دقیقا به جای بلبل و هزار دستان بکار برده است، به عبارت دیگر رندانه خود را بلبل گلستان عالم خوانده است، جدا از این نکته، هرچند سعدی خود را به پرنده ­ای سخندان تشبیه کرده است اما به طور پنهانی خود را از پرنده برتر می­ داند چرا که وقتی پرنده ­ای می­میرد، صدایش نیز خاموش می ­گردد اما سعدی هنوز نغمه دل­ انگیز صدایش برقرار است.

معنی: من پرنده ­ای سخندان هستم که هر چند جسمم در خاک رود و از دنیا بروم اما هنوز صدای دلنشین نغمه­ هایم در گلستان این عالم طنین­ انداز خواهد شد. الحق و الانصاف که راست گفته است.

14 دیدگاه روشن چنانت دوست می دارم

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت