از صــدای سخــن عشـق ندیــدم خوشتر

یکی دیگر از غزلیات ناب حافظ، غزلِ از صدای سخن عشق است، غزلی که در آن از اهمیت دل می گوید و از بدی  شک و پندار در آدمی، ریا را نکوهش می کند و ثبات و پایداری را در عشق می ستاید و عشق را تنها یادگاری که از آدمی به جا می ماند، می خواند.

هــر کـه شد محـرمِ دل، در حـرمِ یار بماند
وآن که ایـن کـار ندانست، در انکار بماند
اگــر از پـرده برون شد، دل من، عیب مکن
شکر ایــزد که نـه در پرده ی پندار بماند
صوفیان واسِتَـدَند از گِـرو مـی همـه رَخت
دلق ما بــود که در خـانـه خَمّــار بماند
محتسب، شیخ شد و، فسق خود از یاد ببرد
قصه مـاست که در هــر ســر بازار بماند
هــر می لعل کـز آن دست بلوریـن ستدیم
آب حسرت شــد و در چشم گهربار بماند
جز دلـم کو ز ازل تـا به ابــد عاشــق رفت
جاودان کس نشنیــدیم که در کـار بماند
گشت بیمــار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه ی تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صــدای سخــن عشـق ندیــدم خوشتر
یــادگاری که در ایــن گنبــد دوار بماند
داشتم دلـقــی و صــد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چـنـان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
بـه تــمــاشاگـه زلفــش دل حافـظ روزی
شد که بازآیــد و جاویــد گرفتــار بماند

بی شک غزل مذکور، غزلی زیبا و ماندگار در تاریخ ادبیات فارسی هست و خواهد بود، غزلی که حافظ در آن از ثبات خود در مقام عشق می گوید و آن را تنها یادگار آدمی در این دنیا می پندارد و …، در ادامه کوشش خواهیم کرد غزل یاد شده را معنا کنیم و جنبه های زیباشناسانه و نکات مهم آن را توضیح دهیم.

هــر کـه شد محـرمِ دل، در حـرمِ یار بماند
وآن که ایـن کـار ندانست، در انکار بماند

بیت نخست: جناس: “محرم” و “حرم”، “این کار” و “انکار”.

ندانست: نتوانست، نفهمید.

نکته:یکی از شرط های سیر و سلوک عارفانه مسأله رازداری است، که بسیاری از عرفا در مورد اهمیت آن توضیح داده اند، و حتی آشکار ساختن آن را برابر با جرم و گناه انگاشته اند.

معنا: هر کس رازدار  و از آشنایان دل شد در حرم یار (معشوق) باقی خواهد ماند، اما آنکس که به این مرحله نرسید و نتوانست آن را درک کند، در مقام انکار باقی خواهد ماند و تمام این مراحل را انکار خواهد کرد.

اگــر از پـرده برون شد، دل من، عیب مکن
شکر ایــزد که نـه در پرده ی پندار بماند

بیت دوم: کنایه : از پرده برون شدن: رسوا شدن، آشکار شدن، از راه خارج گشتن. واج آرایی: “پ”.

اضافه تشبیهی: پرده پندار؛ پندار و گمان به پرده ای تشبیه شده است که مانع دیدن حقیقت می شوند.

معنا: اگر دل من ازمسیر خود خارج گشت و رسوا شد بر او عیب و ایرادی نگیر و او را سرزنش نکن، خدا را شکر که دل من در حجاب گمان و شک باقی نماند و از آن خارج شد.

صوفیان واسِتَـدَند از گِـرو مـی همـه رَخت
دلق ما بــود که در خـانـه خَمّــار بماند

بیت سوم:  دلق: لباس ژنده ای که درویشان به تن کنند.

خَمّار: می فروش.

واج آرایی: “خ”

نکته: یکی از موضوعاتی که حافظ بسیار در مورد آن به طنز صحبت می کند، لباس و خرقه ی صوفیه است، حافظ این خرقه یا دلق را نماد ریا و تظاهر می پندارد و به همین سبب در بسیاری از اشعار آن را دستمایه طنز خود قرار می دهد؛ نمونه اش همین بیت که صوفیان رخت خود را در رهن میکده گذاشته اند تا جامی شراب بنوشند.

نکته: ناگفته نماند که می(شراب) در اینجا نماد عشق است، بنابراین بدیهی است که باز پس گیری خرقه از گرو شراب نشان دهنده عدم ثبات و پایداری در عشق است و همچنین باقی ماندن خرقه حافظ در میخانه نشان پایداری او به عشق است.

معنا: صوفیان همه رخت و لباس خود را از گرو باده درآوردند و تنها خرقه ی من است که هنوز در رهن باده و در میخانه  باقی مانده است.

محتسب، شیخ شد و، فسق خود از یاد ببرد
قصه مـاست که در هــر ســر بازار بماند

 بیت چهارم:  محتسب: مأمور اجرای احکام شرعی، که همواره در اشعار حافظ بار معنایی منفی دارد.

شیخ: واعظ، روحانی.

واج آرایی: “س”.

معنا: محتسب به یکباره زاهد شد و تمام فسق و فجور خود را فراموش کرد، و تنها داستان عشق ماست که هنوز بر سر هر بازار گفته می شود و نقل محافل بازار است.

هــر می لعل کـز آن دست بلوریـن ستدیم
آب حسرت شــد و در چشم گهربار بماند

بیت پنجم: لعل: سنگی سرخ رنگ و قیمتی.

اضافه تشبیهی: می لعل؛ شراب از شدت سرخی به سنگ لعل تشبیه شده است.

تناسب: لعل، بلور، گهر.

نکته: حافظ در این بیت بیان می کند که از تمام خوشی ها و سرمستی ها جز حسرت و اشک چیزی باقی نمانده است، جدا از این مطلب، تبدیل شراب سرخ رنگ به آب حسرت و ماندن آن در چشم نشانگر اشک خونین است.

معنا: هر جام شراب سرخ رنگی که از دست سپید و زیبا و بلورین یار گرفتیم تبدیل به اشک خونین شد و در چشم اشکبار باقی ماند.

جز دلـم کو ز ازل تـا به ابــد عاشــق رفت
جاودان کس نشنیــدیم که در کـار بماند

بیت ششم: حافظ ثبات و پایداری در عشق را یکی از نکات قابل تحسین می داند که در جای جای دیوان خود به آن اشاره می کند، نمونه اش بیت سوم همین غزل.

معنا: تنها دل خود را می شناسم که از روز ابتدای آفرینش تا ابد عاشق باقی ماند  وگرنه کس دیگری را نمیشناسم که در عشق و عاشقی پایدار و تابت قدم مانده باشد.

گشت بیمــار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه ی تو نشدش حاصل و بیمار بماند

بیت هفتم: بیماری چشم: خماری و مستی چشم که معیار حسن و زیبایی محسوب می شده است.

شیوه: کرشمه، ناز.

نکته ۱: طبق سنت شعر فارسی نرگس نماد چشم است و در بسیاری از اشعار در حال رقابت با چشم معشوق است.

نکته ۲: شاعران چشم خمار معشوق را بیمار تصور کرده اند و آن را نماد زیبایی انگاشته اند.

معنا: گل نرگس نیز بیمار گشت تا شاید بتواند مانند چشمِ مستِ تو  در عین خماری،  زیبا و دلنشین شود، اما نه تنها ناز و کرشمه ی چشم تو را بدست نیاورد بلکه بیمار و معیوب باقی ماند.

از صــدای سخــن عشـق ندیــدم خوشتر
یــادگاری که در ایــن گنبــد دوّار بماند

بیت هشتم: صدا : پژواک یا بازتاب فریاد.

گنبد دوّار: آسمان چرخان؛ قدما زمین را ثابت و آسمان را چرخان می انگاشته اند.

نکته: چنانچه به سمت گنبدی فریاد زده شود، بازتاب و پژواک آن را خواهیم شنید، حافظ نیز با دیدی هنری،  از این پدیده سود جسته است و ماندگاری عشق را درعالم  نشان داده است.

معنا: هیچ چیزی خوشتر و دلنشین تر از بازتاب سخن عشق در این عالم وجود ندارد و تنها یادگاری است که در این آسمان گردنده باقی خواهد ماند.

داشتم دلـقــی و صــد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بیت نهم: دلق: خرقه، لباس درویشان و صوفیه.

زُنّار: کمربندی که نصرانی ها مجبور به بستن آن بودند تا از مسلمانان مشخص شوند؛ در ادبیات صوفیانه، زنار رمز کفر و بت پرستی است. جدا از این معنا زنار به معنای خط شراب که در سرتاسر پیاله باقی می ماند نیز گفته شده است، که اگر در این بیت به این معنا گرفته شود ایهام تناسب زیبایی با می برقرار خواهد ساخت.

نکته ۱: طنز بیت در برداشت  و هدف حافظ از پوشیدن خرقه است؛ چرا که در نگاه صوفیه پوشیدن خرقه و دلق نشان پرهیزگاری و زهد است در حالیکه حافظ آن را پوششی جهت مخفی کردن عیب می داند. در گرو گذاشتن خرقه برای گرفتن شراب نیز طنزی است که در بیت سوم آن را توضیح دادیم.

نکته۲: در بیت اشاره ای به مستی و راستی نیز می توان مشاهده کرد، چرا که حقیقت و راستی حال  حافظ آنگاه مشخص شده است که خرقه ی خود را در گرو شراب گذاشته و بعد از آن حقیقت حالش نمایان گشته است.

معنا: تا اکنون خرقه ای داشتم که به واسطه ی پوشیدن آن عیب  و نشان کفر خود را پنهان می کردم اما حال که خرقه خود را برای گرفتن شراب و گوش دادن به صدای مطرب در گرو میخانه گذاشته ام تمام عیوب و نشان کفر من آشکار شده است.

بر جمال تو چـنـان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

بیت دهم: صورت چین: صورتگر و نقاش چین؛ در ادبیات و فرهنگ گذشته ما مردمان چین به صورتگری و نقاشی مشهور بوده اند.

کنایه: بر در و دیوار ماندن: کنایه از مشهور شدن و بر سر زبان افتادن.  البته می توانیم بر در و دیوار ماندن در ارتباط با نقاشی را هم به معنای نصب آن بر در و دیوار گرفت و هم به معنای خشک و حیرت زده باقی ماندن.

ایهام: صورت چین حیران شدن، ۱: صورتگر و نقاش چین (شخص) حیرت زده شد. ۲: چنانچه چین را شخص فرض کنیم آنگاه صورت چین می شود صورت شخصی که حیرت زده شده است و کلمه چین هم در معنای دوم به معنی چین چروک چهره با صورت ایهام تناسب به وجود می آورد.

معنا: صورت چین در برابر جمال و زیبایی تو چنان حیران شد که بر  دیوار نقش بست و داستان آن در همه جا پیچید؛ و یا، صورتگر چین که همه را به سگفتی وا می داشت با دیدن چهره ی زیبای تو غرق در حیرت شد و خشک و مبهوت بر در و دیوار باقی ماند.

بـه تــمــاشاگـه زلفــش دل حافـظ روزی
شد که بازآیــد و جاویــد گرفتــار بماند

بیت یازدهم: اضافه تشبیهی: تماشاگه زلف؛ زلف از نظر زیبایی به تماشاگاه تشبیه شده است.

شدن: رفتن.

معنا: دل حافظ روزی رفت که زیبایی زلف معشوق را ببیند و برگردد اما برای همیشه در آنجا گرفتار باقی ماند.

13 دیدگاه روشن از صــدای سخــن عشـق ندیــدم خوشتر

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت