حقیقتا یکی از دلخوشیهای من در زندگی خواندن شاهنامه و زمزمه کردن شعر فردوسی است، جدا از اینکه همه شعرهای موجود در شاهنامه عظمت و شکوه خاصی دارند، اما بعضی از بیتهای این اثر گرانقدر گیرایی و کششی بیشتر برای من همواره داشته است؛ شعرهایی که فردوسی در آن شروع به پند و اندرز میکند که به طور معمول در انتهای داستانها اتفاق میافتد یا بیتها و شعرهایی که در آن توصیف میکند؛ از توصیف بهار و زیبارو گرفته تا …
نویسنده: علی علیزاده
There’s a bluebird in my heart thatwants to get out but I’m too tough for himI say, stay in there, I’m not goingto let anybody seeyou. There’s a bluebird in my heart thatwants to get outbut I pour whiskey on him and inhalecigarette smokeand the whores and the bartendersand the grocery clerksnever know thathe’sin there There’s a bluebird in my heart thatwants to get outbut I’m too tough for himI saystay down, do you want to mess?me upYou want to …
در سفری بودم، میانهی راه که از رانندگی خسته شده بودم، در پارکینگی ایستادم و کمی قدم زدم، در حین قدم زدن و زدودن خستگی از جان و تن، بر روی بلوکی سیمانی این دو نبشته را دیدم: (سارا، به خدا دوستت دارم)، (حوری جان چراغها آمدنت را صف کشیدهاند اما نیامدی) از شما چه پنهان در دل خندیدم که وسط این کویر، سارا کجا؟! حوری کجا؟! اصلا احتمال اینکه در دل این کویر _ این برهوت خشک_ سارا یا …
تو میآیی تو میآیی مثال شادی از دلها به سوی دیده میآیی تو میآیی و بارانی طراوت،شوق،دلخواهی به دستی تازه و پاکی به دستی رویش جانی تو میآیی و خورشیدی سراسر رویش نوری طلوع خنده و گرما شروع شوق و بیداری تو ای اردیبهشت عمر تو ای آهنگ نبض من طنین قلب پاک تو تو ای هر لحظه صدها عید تو میآیی و رگهایم ترانهی شوق میخواند تو میآیی و چشمانم شراب شکر مینوشد. علیزاده …
به قول دکتر خرمشاهی هیچ کلمهای در دیوان حافظ دشوارتر از رِند نیست و مهمترین و منسجمترین تزی که حافظ دارد، رندی است. اگر نگاهی به فرهنگها و لغت نامهها بیندازیم خواهیم فهمید که رند در لغت به معنی زیرک، لاابالی، بیقید به آداب و رسوم عمومی و اجتماعی است؛ کسی که بیتوجه به جو یا محیط، حداکثر بهره را از حیات گذرا برگیرد. برهان قاطع رند را چنین معنی میکند: مردم محیل و زیرک و بیباک و منکر و …
سخـن عشق تـو بیآنـکه بـرآیـد به زبانم رنـگ رخسـاره خبــر میدهـد از حــال نهانم گاه گـویم کـه بنـالـم ز پـریـشـانی حـالم بازگویـم که عیـان است چـه حاجت بـه بیانم هیچـم از دنیی و عقبی نبـرد گوشـه خاطر که به دیدار تو شُغل است و فراغ از دو جهانم گر چُنان است که روی مـن مسکین گدا را بــه در غیــر بـبـیـنـی ز در خـویـش بـرانـم من در اندیشه آنـم که روان بـر تو فشانم نــه در انــدیشه که خـود را …
عیـب رنـدان مَکُن ای زاهـد پـاکیـزه سرشت کــه گـنـاه دگـران بــر تــو نـخـواهـنـد نـوشت مـن اگـر نیـکم وُ گـر بـد، تـو برو خود را باش هــر کـسـی آن دِرَوَد عـاقـبـت کـار کــه کِـشـت همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست همـه جـا خانه عشق است، چه مسجد چه کِنشت ســر تـسـلـیـم مـن وُ خشت در میـکـدهها مـدعـی گــر نکند فهــم سخن، گــو سَر و خِشت نــا امــیــدم مَـکُن از سـابـقـه لـطـف ازل تو پس پرده چه دانی که …
از خـون دل نـوشتــم نـزدیکِ دوست نامه اِنی رَأیتُ دَهراً مِن هِجرِکَ القِیامَه دارم مـن از فـراقش در دیـده صـد عـلامت لَیسَت دُمُـوعُ عَینِی هذَا لَنا العَلامَه هـر چـنـد کـآزمــودم، از وی نـبـود سـودم مَن جَرَّبَ المُجَرَب حَلَّت بِهِ النَّدامَه پـرسیـدم از طبـیـبـی احـوالِ دوسـت، گفتا: فِی بُعدِهَا عَذابٌ، فِی قُربِهَا السَّلامَه گفتـم ملامـت آیـد گَـر گـِردِ دوسـت گـردم وَ اللهِ مـا رَأیـنـا حُـبـّاً بِـلا مَـلامَه حافظ چـو طالب آمد جامی به جان شیرین حتّـی یَذُوقَ مِنـهُ کَأساً مِنَ الکَرامَه …