نشود فاش کسی آنچـه میـان من و توست تـا اشـارات نـظـر نـامـه رسـان من و توست گوش کن بـا لب خامـوش سخن می گویـم پاسخم گـو به نگاهی کـه زبــان من و توست روزگـاری شـد و کـس مــرد ره عشـق ندید حـالیـا چـشـم جـهـانی نـگـران من و توست گـرچـه در خـلـوت راز دل مــا کـس نرسید هـمـه جــا زمـزمـهی راز نـهـان من و توست گـو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه ای بـسـا بـاغ و بهاران …
پست وبلاگ
دلم دیرگاهیست تنگ چشمان توست کجایی تو؟ در این سکوت دلگیر شادی خنده ی تو را میخواهم خنده ی شاد و بیخیال تو را قهقهه ای از جنس هر چه بی باکی کجایی تو؟ دلم هنوز تنگ توست هر چند بودنت سرشارم می کند اما هنوز با تو بودن کجا و تو بودن کجا؟ علیزاده …
سیـنـه مالامـال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تـنـهایـی به جان آمد خـدا را همدمی چشـم آسـایـش کـه دارد از سپـهـر تـیـزرو سـاقیـا جـامــی به من ده تا بیاسایـم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کـاری پریـشان عالمی سوخـتـم در چـاه صبـر از بهر آن شمع چٍگِل شاه تـرکان فارغ است از حال ما کـو رستمی در طریـق عشـقبـازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد …
زندگی کنار تو لمس لحظه های ناب زنده بودنست جوشش و تداوم حضور شوق در دلم در دوباره دیدن و دوباره دیدن تو هست سایه ی درخت آن وجود سبز تو جای دنج رویش جوانه های عاشقی است از میان هر چه خوب لذت نشستن کنار تو در میان گفتگوی تو زل زدن به پیچ و تاب موی تو گرمی فشار دستهای تو جاودانه لذتی است دلنشین من، قرار من عشق من،نگار من در میان غصه های تلخ زندگی تو …
دو یــار زیـرک و از بــاده کـهـن دو مَنـی فـراغـتـی و کتــابی و گـوشــه چـمـنــی من ایــن مـقـام بـه دنیـا و آخرت ندهم اگـر چـه در پـی ام افتـنـد هـر دم انجمنی هر آن که کنج قناعت بـه گـنـج دنـیـا داد فروخت یوسف مـصــری به کمتریـن ثَمَنی بیـا کـه رونـق ایـن کـارخـانه کـم نـشـود به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی ز تــنـدبــاد حـوادث نمـیتـوان دیــدن در این چمـن که گلـی بـوده است یا سمنی ببـیـن در آیـنـه …
به نجوا به تو میگویم فقط به تو سالیانی است رهایم نمی کند، به سنگ می زنمش تا نبینمش خاموش شود یا که بیفتد چونان پرنده ای دوباره سر می کشد هر شب و هر شب دوباره می خوانَدَم تمام آسمان را بال می زند و می خوانَدَم به نجوا به تو می گویم فقط به تو سالیانی است درونم غوغاست رهایم نمی کند. علیزاده الهام گرفته از شعر چالز بوکوفسکی جهت مشاهده متن اصلی و ترجمه شعر چالز بوکوفسکی …
چه فکر میکنیکه بادبان شکسته، زورق به گل نشستهای است زندگی در این خراب ریختهکه رنگ عافیت از او گریختهبه بن رسیده ، راه بسته ایست زندگیچه سهمناک بود سیل حادثهکه همچو اژدها دهان گشودزمین و آسمان ز هم گسیختستاره خوشه خوشه ریختو آفتابدر کبود دره های آب غرق شدهوا بد استتو با کدام باد میرویچه ابرتیره ای گرفته سینه تو راکه با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شودتو از هزاره های دور آمدیدر این درازنای خون …
دستم را فشردو به نجوایم سه حرف گفت.سه حرفی که عزیزترین داراییِ تمامِ روزم شد:“پس تا فردا” ریش تراشیدم دوبارکفشهایم را برق انداختم دوبار.لباس های رفیقم را قرض گرفتمبا دو لیرهکه برایش کیکی بخرم .قهوهای خامهدار. حالا تنها بر نیمکتمو گرداگردم عشاق، لبخند زنانندو برآنم کهما را نیز لبخندی خواهد بود.شاید در راه استشاید لحظهای یادش رفتهشاید… شاید.. شعر از محمود درویش …